Thursday, June 25, 2009

نزديک است


لحظه ي ديدار نزديک است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز مي لرزد ، دلم ،
دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ
هاي ، نپريشي صفاي زلفکم را ، دست
و آبرويم را نريزي ، دل
اي نخورده مست لحظه ي ديدار نزديک است

Monday, June 8, 2009

وقتی رفتی...


چشمم به تک چراغ روشن حیاط، پارسال شب رفتنت،مثل همین حالا،نور میپاشید به بوسه هایمان،به اشکهایمان.دلتنگ میشوم گاهی.مثل حالا.مثل حالای تنهای تنهای یک ساله،اما آرزو میکنم که سرمست باشی.مثل امشب من حتی اگر دلت تنهاست وتنگ،از یک سال پیش!مثل من!...سرمست باشی عزیز دل

Sunday, June 7, 2009

ایل غریب

گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

دکتر زهرا رهنورد

man goosaleam