Monday, November 9, 2009

عکس: ساساندخت ساسانی جوانترین زن خلبان 14 آبان 88 - 17:01

کرم منفرد ( راست ) و ساساندخت ساسانی ( چپ ) در فرودگاه نظامی قلعه مرغی تهران.
 
 
ساساندخت ساسانی در سن ۲۰ سالگی عنوان جوانترین زن خلبان ایران را به خود اختصاص داد و تاکنون زنی نتوانسته این عنوان را از وی بگیرد


Wednesday, September 30, 2009

شهر ممنوع


نوشته ايتالو كالوينو
.
شهري بود كه در آن همه چيز ممنوع بود. تنها چيزي كه ممنوع نبود بازي الك دولك بود، براى همين اهالي شهر هر روز به صحراهاي اطراف مي‌رفتند و اوقات خود را با بازي الك دولك مي‌گذراندند. قوانين ممنوعيت نه يكباره بلكه به تدريج و هميشه با دلايل كافي وضع شده بودند، براى همين كسي دليلي براي گله و شكايت نداشت و اهالي مشكلي هم براي سازگاري با اين قوانين نداشتند.

سال‌ها گذشت. يك روز بزرگان شهر ديدند كه ضرورتي وجود ندارد كه همه چيز ممنوع باشد و جارچي‌ها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه مي‌توانند هر كاري دلشان مي‌خواهد بكنند.

جارچي‌ها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند: «آهاي مردم! آهاي...! بدانيد و آگاه باشيد كه از حالا به بعد هيچ‌كاري ممنوع نيست!»

مردم كه دور جارچي‌ها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراكنده شدند و بازي الك دولك‌شان را از سر گرفتند..

جارچي‌ها دوباره اعلام كردند: «مي‌فهميد؟ شما حالا آزاد هستيد كه هر كاري دلتان مي‌خواهد، بكنيد.»

اهالي جواب دادند: «خب!ما داريم الك دولك بازي مي‌كنيم.»

جارچي‌ها كارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام مي‌دادند و حالا دوباره مي‌توانستند به آن بپردازند. ولي اهالي گوش نكردند و همچنان به بازي الك دولك‌شان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌اي درنگ. جارچي‌ها كه ديدند تلاش‌شان بي‌نتيجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند.

امرا گفتند: «كاري ندارد! الك دولك را ممنوع مي‌كنيم.»

آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امراي شهر را كشتند و بي‌درنگ برگشتند و بازي الك دولك را از سر گرفتند

Thursday, June 25, 2009

نزديک است


لحظه ي ديدار نزديک است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز مي لرزد ، دلم ،
دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را ، تيغ
هاي ، نپريشي صفاي زلفکم را ، دست
و آبرويم را نريزي ، دل
اي نخورده مست لحظه ي ديدار نزديک است

Monday, June 8, 2009

وقتی رفتی...


چشمم به تک چراغ روشن حیاط، پارسال شب رفتنت،مثل همین حالا،نور میپاشید به بوسه هایمان،به اشکهایمان.دلتنگ میشوم گاهی.مثل حالا.مثل حالای تنهای تنهای یک ساله،اما آرزو میکنم که سرمست باشی.مثل امشب من حتی اگر دلت تنهاست وتنگ،از یک سال پیش!مثل من!...سرمست باشی عزیز دل

Sunday, June 7, 2009

ایل غریب

گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

دکتر زهرا رهنورد

man goosaleam