Wednesday, September 30, 2009

شهر ممنوع


نوشته ايتالو كالوينو
.
شهري بود كه در آن همه چيز ممنوع بود. تنها چيزي كه ممنوع نبود بازي الك دولك بود، براى همين اهالي شهر هر روز به صحراهاي اطراف مي‌رفتند و اوقات خود را با بازي الك دولك مي‌گذراندند. قوانين ممنوعيت نه يكباره بلكه به تدريج و هميشه با دلايل كافي وضع شده بودند، براى همين كسي دليلي براي گله و شكايت نداشت و اهالي مشكلي هم براي سازگاري با اين قوانين نداشتند.

سال‌ها گذشت. يك روز بزرگان شهر ديدند كه ضرورتي وجود ندارد كه همه چيز ممنوع باشد و جارچي‌ها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه مي‌توانند هر كاري دلشان مي‌خواهد بكنند.

جارچي‌ها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند: «آهاي مردم! آهاي...! بدانيد و آگاه باشيد كه از حالا به بعد هيچ‌كاري ممنوع نيست!»

مردم كه دور جارچي‌ها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراكنده شدند و بازي الك دولك‌شان را از سر گرفتند..

جارچي‌ها دوباره اعلام كردند: «مي‌فهميد؟ شما حالا آزاد هستيد كه هر كاري دلتان مي‌خواهد، بكنيد.»

اهالي جواب دادند: «خب!ما داريم الك دولك بازي مي‌كنيم.»

جارچي‌ها كارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند كه آنها قبلاً انجام مي‌دادند و حالا دوباره مي‌توانستند به آن بپردازند. ولي اهالي گوش نكردند و همچنان به بازي الك دولك‌شان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌اي درنگ. جارچي‌ها كه ديدند تلاش‌شان بي‌نتيجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند.

امرا گفتند: «كاري ندارد! الك دولك را ممنوع مي‌كنيم.»

آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امراي شهر را كشتند و بي‌درنگ برگشتند و بازي الك دولك را از سر گرفتند

No comments:

Post a Comment